سلام عشقم فردا پنجشنبه شما قرار دنیا بیای و فکر به این اتفاق شیرین و بزرگ زندگیم منو بی خواب کرده،مثلا تصمیم داشتم امشب حسابی بخوابم و استراحت کنم که تو بیمارستان سر حال باشم اما فکروخیال نمیذاره پلک رو هم بذارم.یه لحظه تو میای تو ذهنم که بغلت کردمو چسبوندمت به خودم ،خندم میگیره.یه لحظه فکر میکنم اگه فردا بمیرم چی میشه،گریم میگیره.یه لحظه میگم اگه خدایی نکرده مشکل داشته باشی چی میشه،استرس میگیرم.و خیلی فکرای دیگه. اخه از شانس بد همه سرما خوردیم از این انفولانزاهای فصلی.من بابات مامانم مامان بابات دو تا عموهات بابای بابات همه مریض شدیم.بابات که اونقد حالش بد بود منو تنها گذاشتو رفت خونه خودمون بخوابه و صبح بیاد دنبالمون بریم بیمارستا...